دنیا رنج است اگر اسیرش باشى، سود است، اگر امیرش بشوى.
مىگویند دنیا بد است، آن را رها کن. دنیا رنج است، از آن بگذر. دنیا مردار است، از آن فرار کن.
در حالى که دنیا بد نیست، که کم است، باید آن را زیاد کرد. باید با آ ن تجارت کرد. گندمى است که باید به خاکش سپرد و آبیاریش کرد و خرمنش را برداشت.
بعضى، گندم را نگه مىدارند و فقط به آن عشق مىورزند و به آن افتخار مىکنند.
بعضى گندم را رها مىکنند و از آن مىگذرند.
اما آنها که وسعت خسیس زمستان را دیدهاند، یک گندم را بارور مىکنند، آن را به خاک مىدهند تا از خاک برخیزند و زمستان را گرسنه نمانند. چند کیلو گندم کم است، خوراک چند روز بیشتر نیست. پس باید زیادش کرد. باید به کارش گرفت. البته براى این زیاد کردن، در اول به خاک دادن است و گندم را زیر خاک پوشاندن. اما فقط همین نیست، که سپس برداشت کردن است و به خاطر برداشت، آبیارى و پرستارى و نگهدارىها هم هست.
اینها در واقع از گندمها و از دنیا نگذشتهاند که آن را برداشتهاند. آن را
بد نمىدانند که کم مىشمارند و به زیاد کردنش مشغول مىشوند. دنیا مىشود کشتزارشان، مىشود بازارشان، مىشود مایهى کارشان. و این است که آن را مىفروشند و به دنبال خریدارى هستند. و نه تنها دنیا را که خودشان را هم زیاد مىکنند و از کمى در مىآورند.
اینها همیشه دارا هستند. نه فقط یک ماه، که دنیادارها و گندم خوارها بیش از یک ماه گندم ندارند و بهره ندارند. اما اینها با گندمى که به خاک سپردهاند همیشه تأمین هستند و با تجارتى که شروع کردهاند همیشه سرشار و غنى. «1»
دنیا بد نیست، کم است. دنیا رنج است اگر اسیرش باشى و سود است، اگر امیرش بشوى.
دنیا پا است اگر با آن راه بروى و بار است اگر او تو را راه ببرد. دنیا نور است و همچون خورشید است. اگر با آن نگاه کنى مىبینى، اگر به آن نگاه کنى کور مىشوى «2» و رنج مىبرى و مىسوزى.
و دنیا مردار است اگر ذبحش نکنى و به کارش نگیرى و مرداب است اگر به جریانش نیندازى.
ما با دنیا و ثروتمان، بخواهیم یا نخواهیم، مردار زمین و مرده زمان خواهیم بود مگر آنجا که حرکتى بگیریم و حیاتى بدست بیاوریم و سپس، خویش را ذبح کنیم و ذبیح الله شویم.
________________________________________________
(1)- هَلْ ادُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ الیمٍ. (صف، 10)؛ انَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ … (توبه، 111)
(2)- مَن ابصَرَ بِها بَصَرَ وَ مَن ابصَرَ الَیها عَمى. نهج البلاغهى صبحى صالح، خ 81
آن هم رو به قبلهى حق، نه قبلهى هوس.
و با دست ابراهیم و یا دست مسلم، نه با دست کافر و چنگال مشرک.
و آن هم با حدید و آهن نه نرمش و بازى.
و آن هم با قطع چهار رگِ نفس، خلق و دنیا و شیطان و گسستن این پیوندها و اسارتها و رسیدن به ذبح و حیات بزرگتر.
آنها که ذبح مىشوند، به حیات و زندگى عظیمترى مىرسند و در اندام تکامل یافتهترى نیرو مىگیرند.
کسى مىپرسید که آیا کشتن حیوانات ظلم نیست؟ گفتم این حیوان و این انرژى متراکم، ناچار از میان مىرود. اگر این انرژى در اندام انسان عالىتر و راه یافتهترى به جریان بیفتد و به جاى این که در دست و پاى بزغالهها، کوه را زیر و رو کند، در دست و پاى انسان عظیم، هستى را زیر پا بگیرد، نه تنها ظلم نیست، که عین رحمت است و کمال رأفت است و ادامهى حیات عالىتر.
اما اگر این انرژى در اقدام انسان اسیر و مردارى راکد بماند، این ظلم است و خیانت است. و نه تنها به این انرژى حیوانى، که حتى به انرژى نباتى و حتى به سبزى خوارى هم.
ذبح، ذبیح را در سطحى عالىتر، به حیات مىرساند و در شکل بهترى ادامه مىدهد، اگر با آن شرایط همراه بشود و در آن راه به جریان بیفتد.
وگرنه همان است که گفتهاند، جیفه است و مردار است. در حالى که حیات داشت، ذبحش نکردهاند و به کارش نگرفتهاند و راهش
نینداختهاند.