شما که می دونستی سوریه حلوا قسمت نمی کنند؟!
همه چیز زندگیم با شهدا شکل گرفت!همه اش به خاطر روحیه، اخلاق و تفکرهمسرم آقا کمیل بود
هر کدوم از این شهدایی که تو زندگی مون نقش آفرینی کردند یه بخشی از روحیه یا اخلاق یا زندگی کمیل باهاشون مشترک بود.
کمیل جان برای من نوشتن خاطراتت چیزی از غم دلتنگی های دائمی شما کم نمی کنه، حتی نمی تونم بگم مرهمی رو دل زخم خورده منه. چون هربار که گوشه ای از زندگی مشترک شیرین تر از عسلم رو ورق میزنم دلتنگی هام بیشتر میشه و شانه های خسته ام باید بیشتربار فراق و دلتنگی رو به دوش بکشه.
خوب به یاد دارم خیلی از لحظه لحظه های زندگیت رو با این پرسش طی می کردی “شهدا هم اینطوری بودند؟” ” اگه الان شهدا اینجا بودند چطور می پسندیدند؟” ” شهدا تو فلان موقعیت چکار می کردند؟”
کمیل جان نمیدونم رفتن سخت تره یا موندن و ادامه دادن به قول خودت “خدا از هردومون قبول کنه” تازه به همه این دلتنگی ها اضافه کن نگاه پرسش گر کسانی رو که هیچ از راه و هدفت نمی دونند و اگر خیلی دلسوزت باشند می پرسند “خوب شما که می دونستی اونجا حلوا قسمت نمی کنند چرا گذاشتی که به سوریه بروند”